آل یاسین

حیاط خلوتی مجازی برای دوستان حقیقی

آل یاسین

حیاط خلوتی مجازی برای دوستان حقیقی

آل یاسین

حیاط خلوتی مجازی برای دوستان حقیقی

پیام های کوتاه
طبقه بندی موضوعی

۷ مطلب با موضوع «خاکریز» ثبت شده است

بسم الله الرحمن الرحیم

سلام علیکم.

بچه ها این عکس رو دیدین؟؟



شادی روح شهدای هسته ای صلوات...

  • محفوظ سادات

من طلبنی ٬وجدنی

و من وجدنی٬ عرفنی

و من عرفنی٬ احبنی

و من احبنی٬ عشقنی

و من عشقنی٬ عشقه

و من عشقه٬ قتله

و من قتله٬ فعلیّ دیته

و من علی دیته فأنا دیته
( خداوند فرمود) :

هر کس مرا طلب کند ، مرا می یابد

و هر که مرا بیابد ، مرا می شناسد

و هر که مرا بشناسد مرا دوست دارد

و هر کسی مرا دوست بدارد عاشقم می شود

و هر که عاشقم بشود ، عاشقش می شوم

و هر کس را که عاشقش بشم ، او را می کشم

و هر کس را بکشم ، دیه او به گردن من است

و هر کس که به گردن من دیه دارد من خودم دیه او هستم...


هفته دفاع مقدس و خاطره شیرمردان کربلای ایران گرامی باد.

پروردگارا ما را به قافله شهدا برسان...


  • محفوظ سادات


قمقمه اش هنوز آب داشت .... اما نمی خورد ...

از سرکانال تا تهش هی می رفت و می آمد ،

 لب های بچه ها رو با آب قمقمش تر می کرد....

 ریگ گذاشته بود توی دهنش که خشک نشه ...... به هم نچسبه .


هفته دفاع مقدس٬ بهانه ای برای یادآوری غیرت و مردانگی مردان مردی است که بر زمین افتادند تا شرف و آبروی ما بر زمین نیفتد.

به امید اینکه فردا روز٬ خجلت زده روی شهدا  نباشیم...

شادی روح شهدا صلوات




  • محفوظ سادات

 ترکش خمپاره پیشونیش رو چاک داده بود
روی زمین افتاد و زمزمه میکرد
دوربین رو برداشتم و رفتم بالای سرش.
داشت آخرین نفساشو می کشید.
ازش پرسیدم : این لحظات آخر چه حرفی برای مردم داری؟
با لبخند گفت: از مردم کشورم میخوام وقتی برای خط کمپوت میفرستن٬ عکس روی کمپوت ها رو نکنن!
گفتم :برادر داره ضبط میشه ٬یه حرف بهتری بگو.
با همون طنازی گفت : آخه نمیدونی سه بار بهم رب گوجه افتاده !!!!!


                  







    شادی روح شهدا صلوات ...


  • محفوظ سادات


می گفت:«دوست دارم همه ی کارهاتون مرتب و منظم باشه. صبح ها ورزش کنید. وقتتون رو هدر ندهید.»
ما هم سعی می کردیم برای خودمان برنامه بریزیم٬ ولی هیچ وقت آنی نمی شد که بابا بود. برای کوچکترین کارهایش برنامه ریزی زمانی داشت. مثلا از ساعت 9:45 تا 11:22مطالعه می کرد؛ به همین دقیقی و همیشه.
فقط بعضی روزها اینطور کار نمی کرد. روزهای شهادت ائمه و ایام عزاداری٬ اینقدر برای کارهای خودش دقیق وقت نمی گذاشت. می رفت توی اتاق و درباره ی کسی که آن روز٬ شهادتش بود مطالعه می کرد. می گفت« این روز رو تعطیل کرده ند که با ائمه بیشتر آشنا بشیم» .

اصلا روزهای شهادت٬ بابا یک طور دیگری می شد٬ مخصوصا محرم ها ساکت و کم حرف می شد و ناراحتی از صورتش می بارید.
برعکس روزهای عید و ولادت ائمه قشنگ پیدا بود که خوشحال است. به ما هم خوشحالیش را منتقل می کرد.
از دو روز قبل٬ شیرینی سفارش میداد تا آن روز که می آید خانه٬ دست خالی نباشد. به روزهای ولادت بیشتر از عید نوروز اهمیت می داد و به عید غدیر از همه بیشتر...
                                                                                           *  مریم صیاد شیرازی
                                                                                          *  منبع: خدا می خواست زنده بمانی
                                                                                               (کتاب شهید علی صیاد شیرازی)






  • محفوظ سادات


یکی از اوصافی که از حضرت امیر (ع) میشه و حتما شنیدید اینه که ایشون جمع نقیضین بودن. همین جنگ آوری ها و دلاورمردی هاشون در عرصه جهاد٬ و از طرفی خشوع و بندگی و تواضعشون در محراب عبادت و البته از سویی رأفت و عطوفت شان در قبال ایتام ٬ شاهدی بر این مدعاست.


مصطفی هم انگار گوشه ی کوچکی از  تمثیل امیرش بود: درس که خواند٬ نمونه خواند٬ به بهترین وجه ممکن. ممتاز شد. بورسیه گرفت. به برجسته ترین دانشگاه ها رفت. اساتید را متحیر ساخت. و... دکترای فیزیک پلاسما گرفت. بهتر بگویم دانشمند شد.

در صحنه ی نبرد٬ شیر بیشه عشق بود. دلاورمردی های لبنان و کردستان و خوزستان اش٬ سر فصل های یک کتاب بود. کتاب "جهاد و پایمردی" . هنوز هم کوهستان های سنندج و بانه و مریوان٬ در خاطرش دارند. دشتهای فراخ اهواز و سوسنگرد و دهلاویه٬ در فراقش گر میگیرند و...

چه زیبا فصل آخر کتاب زندگی را با سرخی خون شهادت٬ جاودانه نگاشت.
نقاشی که می کشید ٬ دلنوشته که می نوشت٬ نجوا که می کرد٬ سراپا شاعر می شد. یک عارف عاشق. باورش سخت بود بپذیری این نجواهای عاشقانه ی همان چریک کردستان است.

جالب اینکه قاده هم باورش نمیشد روزی عاشق این مرد عینکی کچل شود! وقتی دوست صمیمی اش سراغ کچلی مصطفی را گرفت! پرسید: مگه بارها نگفته بودی دوست نداری با مرد کچل ازدواج کنی؟
با تعجب جواب داد: خب؟؟؟
گفت: خب پس چرا مصطفی را انتخاب کردی؟؟؟
چشمانش گرد شد. با تعجب و خیره خیره پرسید: مصطفی کچله؟؟؟!!!!
خودش هم باورش نمی شد آن دختر مسیحی اعیانی که شباهت چندانی حداقل در ظاهر٬ به آموزه های مسیح (ع) نداشت٬ با آن همه ادا  و افاده٬ حالا عاشق مصطفی شده بود!
مصطفایی که نه ثروتمند بود نه هموطن لبنانی اش بود٬ نه هم دین و هم آیینش بود٬ نه سن و سالشان باهم تناسبی داشت٬ و نه زیبا بنظر می رسید. جالبتر اینکه تازگی ها متوجه کچلی اش هم شده بود!!!....
اما قاده ی جوان و ثروتمند و مغرور و مسیحی و ناآشنای به معارف اسلام چنان حیران سیرت الهی و عبودیت مثال زدنی مصطفای قصه ما شد که رنج دوری از وطن و تغییر دین و تنگدستی مصطفی و سختتر از همه٬ مقاومت خانواده ی متمول مسیحی اش و...همه و همه را به جان خرید و خم به ابرو نیاورد. حتی بعد از آنکه فهمید مصطفایش کچل است!!!.....

               به مناسبت سالگرد عروج دانشمند شهید٬ مصطفی چمران
                              
                               
                                   شادی ارواح مطهر شهدا صلوات                   

  • محفوظ سادات


در یکی از شبها در منطقه چزابه٬ شهید سید رضا پورموسوی٬ امام زمان(عج) را در خواب می بیند. امام لوحی نورانی که نام سه سید در آن وشته شده بود را به او نشان میدهد.بعد از شهادت در دستنوشته هایشان معلوم میشود که هر سه نفر از این خواب باخبر بوده اند.بدون اینکه برای یکدیگر تعریف کرده باشند...

سید رضا پور موسوی                     سید مصطفی حبیب پور                   سید هیبت الله فرج الهی


  • محفوظ سادات